ناتانناتان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

مامی ناتان

قسمت پنجم خاطره

1392/2/17 18:38
نویسنده : بیتا
351 بازدید
اشتراک گذاری

زایمان زود هنگام

niniweblog.com

 

niniweblog.com

جمعه ٧/٥/٩٠ طبق معمول" هروقت صدام درنمیاد توی اتاق پسرم هستم اون روز تصمیم گرفتم ساک بیمارستانش رو جمع کنم مامانم هم کنارم نشسته بود گفتم اینها رواگه حالم بدشد برام بیارن بیمارستان . کارهای این وروجک اصلا معلوم نیست داره من رومیکشهگریه

حالم بده شکمم زیر دلم وکمرم درد میکنه به اصرار بقیه دقیقا دو قاشق غذا خوردم که ای کاش نمیخوردم اما حالم داشت بدتر میشد انقباظهای شدیدی دارشم  دکتر گفته بود: زمان بگیرم به١٠ دقیقه رسیده   بااصرار مادرم راهی بیمارستان شدم سوار ماشین که شدم حالم بهتر بود این پسر ددریه شوهرم گفت اگه خوبی بریم بگردیم کلی خندیدیم آخه یه دفعه دیگه هم راهی بیمارستان شدم اما باچندتا آمپول خوب شدم وبرگشتم برامون عادی شدهچشمک

گفتم ضرری نداره یه چک میکنند شوهرم تا ماشین رو پارک کنه من پرونده به دست رفتم بخش زایمان راهش رو چه خوب بلدشده بودم بااینکه شب بود وکسی رو راه نمیدادن با این شکم ورقلمبیده کسی بهم چیزی نگفت چندتا کارشناس مامایی اومدن وچند تا سوال کردن یکی نشست کنار تخت ودستش رو گذاشت رو شکمم گفت انقباضهات هر چهار دقیقه است وزنگ زد به دکتر م اون هم گفت بستریش کنین تا کنترل کنیم دوتا آمپول هم بهم زدن . تا این پسرک بیاد من آبکش شدم .داشتم سریال ستایش رو میدیدم که مادرشوهرم اومد کمی حرف زدیم احساس کردم بهترم

ماما اومد واول مادر شوهرم رو بیرون کرد ودوباره انقباضها رو برسی کرد گفت شده هر یک دقیقه طفلکی فکر کرد اشتباه می کنه رفت یه دستگاه گنده چرخ دار آورد وسیمهاشو وصل کرد به شکمم ویه کنترل مثل زنگ هم داد دستم گفت هروقت بچه تکون خورد دکمه رو فشارش بده یه کاغذی  هم ضربان قلب جنین وانقباضها رو چاپ میکرد به دکتر زنگ زد وازرو کاغذه یه چیزهایی گفت ودکتر هم گفت اورژانسی اتاق عمل رو آماده کنین. از ترس دلم میخواست فرار کنم کمتر از نیم ساعت" دیدم با صندلی چرخ دار دم دراتاق عمل سردم. چه سرد وچه بزرگ بود  

niniweblog.com

وقتی وارد اتاق عمل شدم از سرما میلرزیدم یادمه دکتر گفت: دیدی مراقب نبودی .دراز کشیدم ودستام رو بستن دکتر روی شکمم یه چیز سرد ریخت گفت باید بشورم وبا پنبه روش میکشید دکتر بیهوشی هم هی  ازم سوال میپرسید گفت چیزی خوردی گفتم کمی برنج همین باعث شد وقتی بیهوش شدم برام لوله گذاشتن  این رو از درد بعد از بهوش اودن فهمیدم که گلوم چقدر درد میکرددیگه چیزی یادم نیست نمیدونستم قراره چی بشه

niniweblog.com

 

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامی ناتان می باشد