ناتانناتان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

مامی ناتان

قسمت سوم خاطره

1392/2/16 21:01
نویسنده : بیتا
360 بازدید
اشتراک گذاری

فهمیدم جنسیت نی نی چیهقلبخنده

امروز ١٧ اسفند ١٣٨٩ از ساعت ٨ صبح همراه شوهرم دم در مرکز سونوگرافی تایید شده دکترم هستم خلاصه نوبت من شد خانم دکتری که سونو انجام میداداونقدر بداخلاق بود که نمیشد باهاش حرف زد مردها رو هم که اصلا به داخل مرکز راه نمیداد انگار با خودش هم قهرهخنده

نگاهش به مونیتور بود وبلند بلند میگفت :یکی دیگه تایپ میکرد خلاصه گفت جنسیت یه سکوتی فضا رو پر کرد بعد از چند ثانیه که مثل یه قرن بود ........گفت........فرشتهپسرقلب

وای که من خیلی خوشحالم عاشق این لحظه هستم باورم نمیشد گریم گرفته بود اما از دست دکتره نمیتونستم چیزی بگم بداخلاقشیطان

همون چیزی که از ته دل ازخدا خواستم فرشتهتا امروز هر چیزی که ازخدا خواستم بهم داده

جواب رو گرفتم دستم بدو بدو ازپله ها اومدم پایین دیدم بابایی داره با موبایلش حرف میزنه نمیدونم اون خروس بی محل کی بود .همین وقفه  باعث شد یه فکر پلید به سرم بزنه متفکر

بابایی گفت بچه چطوره جنسیتش چیه دل تو دلش نبود گفتم دختر کلی خوشحال شد وذوق کرد اما چندمتری که رفتیم جلو تر گفت راست بود دیگه منو خوب میشناسه دلم کوچیکه طاقت نیاوردم گفتم پسره  قهقهه ذوق کرده بود بلند بلند میخندید جون به جونشون کنن پسر دوستن

البته مژدگانیش هم گرفتم چه فرصت طلبم نه بغل

به همه گفتم  "مامانم گریه کرد خواهرم میگفت دیدی گفتم پسره همه سونوگرافی سرخودا گفته بودن پسره

توی سونو نوشته بود جنسیت پسر  هفته ١٣  قد ٧٣ چه رشیده پسرم خدا به آرزو مندا هم بده آمین

دوروز بعد رفتم برای آزمایش سلامت جنین وقتی بر میگشتم برای پسرم که دیگه نباید بهش بگم جنین یه سرهمی سفیدبا حلقه های رنگی روش ویه جوراب با یه خرسی برجسته جلوش خریدم  ذوق زدم  عید نزدیکه وهمه واسه بچه هاشون لباس نو میخرن من هم خریدم دیگه کارمون شده بود هر روز این لباسودربیاریم ناز ونوازشش کنیم کثیف شدچشمک

جدیدا هوس آش رشته میکنم قبلا اصلا نمیخوردم مریضیهام کم شد خیلی سرحالم

٢٥ اسفندوقت دکتر دارم چند کیلویی وزن اضافه کردم وفشارم هم خوب شده بود قلبش رو دوباره دیدم که الهی همیشه بتپه اما دکتر نتونست صداشو بشنوه گفت هنوز توی لگنه وبالا نیومده پسر کوچولوم گلوله شده بود یه گوشه واومده بود بالا توی سونو دکتر گفت سرشه قربون سرش شم مامی جان

٢٨ اسفند سفره هفت سین رو چیدیم عید امسال با اینکه پسرم از چشمها مخفیه اما عیدیهاشو گرفت

من غافل از این بودم که مشکلات زیادی درراهه وخوشیها موقتینگریه

منتظر ادامه خاطرات من وکودکم باشید......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامی ناتان می باشد