قسمت هفتم خاطره
مشکلات جدید با پسرم
٩ مردادپسرم زرد شده خیلی نگرانم تمام شب بالای سرش بیدار بودم خیلی ترسیدم آخه اصلا شیر نخورده روز بعدش رفتیم مطب دکتری که توی بیمارستان ویزیتش کرد براش آزمایش خون نوشت وای خدای من چشمتون هیچ وقت همچین چیزی رو نبینه به پاشنه پای بچه ام تیغ میکشیدن وبعد فشارش میدادن دوباره همون کار رو تکرار میکردن قلبم درد گرفت بچه کوچولوی من از ته دل گریه میکرد وقتی منتظر جواب بودم به چشمهای معصومش نگاه کردم وبغضم ترکید وزدم زیر گریه دلم برای چشمهای معصومش سوخت.جواب حاضر شد ومسئولین آزمایشگاه برای دکتر خوندن گفته به بستری شدن نیازی نیست
باید دکترش رو عوض کنم. این وسواسی هست که اغلب مادرا دارن . شب دوباره بیداریم حدود ساعت ٣ بود که پسرم شروع به شیر خوردن به صورت حرفه ای کرد
١١ مرداد روز تولدمه همه بهم تبریک گفتن پسرم هم بهم تبریک گفت البته فقط خودم احساسش کردم
بعداز ظهر رفتیم مطب یه دکتر دیگه آزمایش قبلی روقبول نکردوگفت آزمایش باید از پنج روزگی به بعد باشه یه قطره گیاهی هم داد.شب دوباره من وپسرم تا صبح بیدار بودیم وداشتیم باهم خوش میگذروندیم
١٢ مرداد رفتیم برای غربالگری تیروئید ویه جای وحشتناک دیگه به اسم آزمایشگاهاما اینبار با سوزن خون گرفتن وپسرم چون چند تا دختر دورش بودن گریه نکرد البته یه کوچولو...
از وقتی که از بیمارستان اومدیم مادر شوهرم با زبون روزه برامون غذا میپخت ومیفرستاد مرسی مادر
این روزها پسرم همش سر ناسازگاری داره ونمیتونم از بغلم جداش کنم
جوری شده با هم به کارهای خونه میرسیم" ای مامی بت بهت خوفی نیومته کمکت میتونم دیده"
١٥ مرداد همه با هم رفتیم برای سنجش شنوایی پسرم چون زود تشریف آوردن باید دوباره انجامش میدادن.وقتی که برگشتیم برای اولین بار ناخن هاشو گرفتم چه بلند بود"ای مامی ژون میتاستم مانیکورشون بتونم دیتی نمیزالی"
١٨ مرداد بند ناف پسری افتاد"مامی آبلومو برتی یه دخمل اینا رو بتونه کجا فرار تونم"امروز مامانم هم رفت حسابی تنها شدم .اونهای که از خانواده هاشون دورن میدونن چه حس بدیه
٢٢ مرداد من وپسریم برای اولین با با هم تنها رفتیم بیرون پسرم مثل آقاها نشست توی کریرش جلوی ماشین البته خواب بود ومواظب مامانیش بود رفتیم مرکز بهداشت وزنش شده ٣ کیلو وقدش ٤٨ اما پاهاشو دراز نمیکرد وگفتن قدش دقیق نیست"مامی ژونم از این تعلیف ها بیشتل بتون مرتی مرتی خژالتم نتین"
٢٣ مرداد اولین حموم کردن پسرم١٧ روزه شده بچه ام شپشی شده کسی حمومش نمیکرد آخر دست به کار شدم وخودم حمومش کردم آخه خیلی کوچولو بود
یادتونه قسمت اول خاطره از خوابم گفتم ودر باره اسم ناتان اما ثبت احوال قبول نکرد در این وقت بابایی دست به کار شدو یه دفاعیه از اسم پسری نوشت وداد اداره ثبت کل کشور اونجا یه سالن پر از کتابه که سه تا استاد ماهر دانشگاه اونجان وباید از اسم مورد نظرتون پیش اونها دفاع کنید خلاصه با هزار تا مشکل وهمفکری اونها با هم اسم ناتان برای اولین بار در اداره ثبت کشور ثبت شد ونامه تایید اسم رودادن و ٢٦ مرداد بابایی با شناسنامه ناتان اومدخونه ومن کلی خوشحال شدم خوابم دونه به حقیقت پیوست
پسرم ناتان زیبای من .هدیه خدا به ما یا بهتر بگم بخشش شده از سر لطف به ما نامدار باشی واسمت از علم وانسانیت در همه عالم درخشان .
دوستت دارم عزیزم ناتان"من قلف مامانیم هشتم"
منتظر م باشین ....