ناتانناتان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

مامی ناتان

قسمت هفتم خاطره

1392/2/27 22:31
نویسنده : بیتا
432 بازدید
اشتراک گذاری

مشکلات جدید با پسرمniniweblog.com

٩ مردادپسرم زرد شده خیلی نگرانم تمام شب بالای سرش بیدار بودم خیلی ترسیدم آخه اصلا شیر نخورده روز بعدش رفتیم مطب دکتری که توی بیمارستان ویزیتش کرد براش آزمایش خون نوشت وای خدای من چشمتون هیچ وقت همچین چیزی رو نبینه به پاشنه پای بچه ام تیغ میکشیدن وبعد فشارش میدادن دوباره همون کار رو تکرار میکردن قلبم درد گرفت بچه کوچولوی من از ته دل گریه میکرد وقتی منتظر جواب بودم به چشمهای معصومش نگاه کردم وبغضم ترکید وزدم زیر گریه دلم برای چشمهای معصومش سوخت.جواب حاضر شد ومسئولین آزمایشگاه برای دکتر خوندن گفته به بستری شدن نیازی نیست

باید دکترش رو عوض کنم. این وسواسی هست که اغلب مادرا دارن . شب دوباره بیداریم حدود ساعت ٣ بود که پسرم شروع به شیر خوردن به صورت حرفه ای کردماچ

١١ مرداد روز تولدمه همه بهم تبریک گفتن پسرم هم بهم تبریک گفت البته فقط خودم احساسش کردمniniweblog.com

بعداز ظهر رفتیم مطب یه دکتر دیگه آزمایش قبلی روقبول نکردوگفت آزمایش باید از پنج روزگی به بعد باشه یه قطره گیاهی هم داد.شب دوباره من وپسرم تا صبح بیدار بودیم وداشتیم باهم خوش میگذروندیمگریه

١٢ مرداد رفتیم برای غربالگری تیروئید ویه جای وحشتناک دیگه به اسم آزمایشگاهنگراناما اینبار با سوزن خون گرفتن  وپسرم چون چند تا دختر دورش بودن گریه نکرد البته یه کوچولو...خجالت

از وقتی که  از بیمارستان اومدیم مادر شوهرم با زبون روزه برامون غذا میپخت ومیفرستاد مرسی مادرقلب

این روزها پسرم همش سر ناسازگاری داره ونمیتونم از بغلم جداش کنمniniweblog.com

جوری شده با هم به کارهای خونه میرسیم" ای مامی بت بهت خوفی نیومته کمکت میتونم دیده"

١٥ مرداد همه با هم رفتیم برای سنجش شنوایی پسرم چون زود تشریف آوردن باید دوباره انجامش میدادن.وقتی که برگشتیم برای اولین بار ناخن هاشو گرفتم چه بلند بود"ای مامی ژون میتاستم مانیکورشون بتونم دیتی نمیزالی"

١٨ مرداد بند ناف پسری افتاد"مامی آبلومو برتی یه دخمل اینا رو بتونه کجا فرار تونم"امروز مامانم هم رفت حسابی تنها شدم .اونهای که از خانواده هاشون دورن میدونن چه حس بدیه

٢٢ مرداد من وپسریم برای اولین با با هم تنها رفتیم بیرون  پسرم مثل آقاها نشست توی کریرش جلوی ماشین البته خواب بود ومواظب مامانیش بود رفتیم مرکز بهداشت وزنش شده ٣ کیلو وقدش ٤٨ اما پاهاشو دراز نمیکرد وگفتن قدش دقیق نیستهورا"مامی ژونم از این تعلیف ها بیشتل بتون مرتی مرتی خژالتم نتین"

٢٣ مرداد اولین حموم کردن پسرم١٧ روزه شده بچه ام شپشی شده کسی حمومش نمیکرد آخر دست به کار شدم وخودم حمومش کردم آخه خیلی کوچولو بود  niniweblog.com

یادتونه قسمت اول خاطره از خوابم گفتم ودر باره اسم ناتان اما ثبت احوال قبول نکرد در این وقت بابایی دست به کار شدو یه  دفاعیه از اسم پسری نوشت وداد اداره ثبت کل کشور اونجا یه سالن پر از کتابه که سه تا استاد ماهر دانشگاه اونجان وباید از اسم مورد نظرتون پیش اونها دفاع کنید خلاصه با هزار تا مشکل وهمفکری اونها با هم اسم ناتان برای اولین بار در اداره ثبت کشور ثبت شد ونامه تایید اسم رودادن و ٢٦ مرداد بابایی با شناسنامه ناتان اومدخونه ومن کلی خوشحال شدم خوابم دونه به حقیقت پیوست

پسرم ناتان زیبای من .هدیه خدا به ما یا بهتر بگم بخشش شده از سر لطف به ما نامدار باشی واسمت  از علم وانسانیت در همه عالم درخشان .

دوستت دارم عزیزم ناتان"من قلف مامانیم هشتم"

منتظر م باشین ....ماچ 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان زهرا
20 اردیبهشت 92 5:13
خانواده]همیشه کنار هم خوش باشد


سلام مامان ایلیا جان اگه اشتباه نکنم شما دفعه قبل هم برام نظر گذاشتین که پاک شد ایلیا وناتان تقریبا همسن هستند ومن از این بابت خیلی خوشحالم به وب شما سر زدم اما باز نشد میبوسمت
مامان بردیا
25 خرداد 92 19:46
واییییییییییییییییییییییییی.چقد با احساس مینویسی گلم


مرسی گلم نشانه لطف شماست
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامی ناتان می باشد