ناتانناتان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

مامی ناتان

قسمت اول خاطره

1392/2/16 18:51
نویسنده : بیتا
5,020 بازدید
اشتراک گذاری

تصمیم گرفتم بچه دارشم اون هم پسر...

خیلی دوست داشتم یه پسر بدنیا بیارم تصمیم گرفتم تمام تلاشم روبکنم تا درصد پسر شدنش بیشتر بشه تحقیقات زیادی کردم ازعلمی تا غیر علمی با دکترهای زیادی صحبت کردم نظرها مختلف بود .خلاصه ازسه ماه قبل تر رژیم خاصی رو شروع کردم چیزهای که پتاسیم داشت مثل خرما وموز روزیاد میخوردم جلوی آینه که میرفتم خودم رو شکل موز میدیدملبخند وکلسیم رو به طور کامل قطع کردم  قبل ازاینکه اقدام برای بارداری کنم سونو تخمک گذاری هم انجام دادم تا نی نی کوچولو پسری بشه.

٣ دی ماه سالگرد ازدواجمون بود همیشه دوست داشتم خبر بارداریم رو جای هدیه ازدواج به همسرم بدم اماهمون روز لکه بینیم شروع شدناراحت چهارم دی که خوابیدم خواب دیدم یه پسر تقریبا دوساله با موهای فر دارم که توی خونه بازی میکنه ومن هم اون رو ناتان صدا میزدم تا اون وقت فکر میکردم اگه پسردار شم اسمش رو نویان بزارم اما صبح یه سر به کتاب اسم زدم ودیدم معنی اسم ناتان میشه چیزی که عطا یا بخشیده میشه واسم یه پیامبرهمزمان با داود هم بوده گفتم اگه باردارشم اون هم پسر اسمش روناتان میزارم.

هنوز جز چندتا لکه پریودنشدم پنجم دی ماه هست ومن باید برم سونا به دلم افتاد یه سربه درمانگاه بزنم ویه آزمایش بدم چون شنیده بودم سونا برای خانومهای باردار خوب نیست شاید خوابی که دیده بودم یه نشونه باشه.فرشته

دکتر درمانگاه پرسیدچندروزاز زمان پریودت گذشته باخجالت گفتم پریودم اما نه مثل همیشه فکر کردم الان پرتم میکنه بیرون خجالتامااین کار رو نکردویه آزمایش اورژانسی برام نوشت رفتم طبقه بالا وانجامش دادم ....ساعت ٧:١١ دقیقه بود رفتم جواب رو بگیرم مسئول جوابها یه نگاهی به من ویه نگاهی به آزمایش انداخت بعد گفت دوست داری جواب چی باشه مات ومبهوت با یه لبخند خشکیده روی لبم نگاش میکردم اون هم گفت برو از پایین برامون شیرینی بیار جواب رو گرفتم باورم نمیشه من باردارم  رفتم براشون شیرینی وآبمیوه خریدم ورفتم پیش دکتر جواب روکه دید خوشحال شد گفت خیلی خوبه توی این همه مریض یه خبر خوب شنیدم گفت باید یه دکتر زنان ببینتم نیشم تا بناگوش باز بود چشم چشم کنان اومدم بیرون قلب

توی حیاط درمانگاه باخودکار روی شکمم نوشتم سلام بابایی بعدزنگ زدم به شوهرم وگفتم میخوام ببینمت وقتی شوهرم رو دیدم خیلی ترسیده بود شکمم رو نشونش دادم گفتم ببین اون هم با وحشت نگاه کرد وفکرد چه اتفاقی برام افتاده چشمش به جمله افتاد چند دفعه تکرارش کرد واز خوشحالی شروع به بال بال زدن کرد ودست وپا کوبید  همه مردم به ماشین نگاه میکردن دعوت به آرامش کردمش ورفتیم چند جعبه شیرینی خریدیم وبین دوستاش پخش کرد وباهم برگشتیم خونه

امیدوارم همه کسانی که این آرزو رو دارن یه روز بهش برسن واون رو جایی برای آینده ثبت کنند 

حالا باید یه فکری به حال لکه ها توی این دوران بارداری  میکردم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ترمه
22 اردیبهشت 92 9:09
چقدر زیبا نوشتی


اسم کوچولوت هم قشنگ هست


.


.


ناتان





اول فکر کردم جزو اقلیت کلیمی هستید


چون از دوستا ن اقلیت بارها اسم ناتان را شنیده بودم





برام جالبتر این بود که در خواب اسم کوچولو رو میگفتی





عزیزم همیشه همگی سالم و سرشار از عشق باشید






مرسی ازلطفت عزیزم همه ادیان برای من محترمند ما مسلمانیم از لطفت ممنونم ترمه عزیزم سالم وخوشبخت باشید







عاطفه
18 خرداد 92 1:01
خیلیییی زیبا بود بتی جون.
اشک تو چشام جمع شد


مرسی عاطی جونم لطف کردی به وبم سر زدی
مامان بردیا
25 خرداد 92 19:29
وای دقیقا مثل من.منم عاشق پسر بودم و دقیقا این کارارو انجام دادم.


چه جالب از دست ما مامانهای پسر دوست
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامی ناتان می باشد