قسمت نوزده ام خاطره
سه شنبه ای که گذشت ما به اتفاق آقا ناتان برای صرف نهار خونه یکی از اقوام دعوت شدیم وجای همه خالی قرار بود از این روز یه خاطره خوب به جا بمونه اما ...
سه شنبه ای که گذشت ما به اتفاق آقا ناتان برای صرف نهار خونه یکی از اقوام دعوت شدیم وجای همه خالی قرار بود از این روز یه خاطره خوب به جا بمونه اما نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت سهل انگاری مادرانه یا یه اشتباه یا خواست خدا قضاوت رو به شما دوستانم میسپارم من که خودم رو سرزنش میکنم
غذایی که برای ماها تدارک دیده بود باقالی پلو با ماهیچه به صاف میشه گفت بسیار لذیذ بود و من با اینکه وعده غذایی ناتان رو برده بودم اما بخاطر لذیذ بودن غذا دو قاشق از برنج رو بدون باقلی اما با ماهیچه رو دادم وپسرک شیرینم هم خورد ومن هم با به به چه چه گفتم غذارو دوست داشته وخوشحال از این موضوع
اما نمیدونستم چه اتفاقی در کمین طفلک معصومم هست
ناتان اونجا بعد از غذا کلی بازی کرد وما خوشحال وخندان برگشتیم خونه
شب شد وناتان گلم خوابید اما حدود ساعت ٦ صبح با صدای خفیف وعجیبی ازخواب بیدار شدم و دیدم عزیز دلم نشسته وبعد از کلی بالا آوردن نمیتونه خوب نفس بکشه حال بدی داشتم دوست ندارم این لحظات بد برای هیچ کودکی اتفاق بیفته وهیچ مادری هیچ وقت نبینه
بغلش کردم وبا ماساژ پشتش کمی حالش بهتر شد و خوابوندمش واین حالت تقریبا هر نیم ساعت ادامه داشت
صبح زنگ زدم به دکترش وقرار شد ببرمش مطبش
دکتر از من پرسید به چی شک دارم و من هم مواردم رو گفتم اما علائمی که پسرم داشت فقط با فاویسم یا مسمومیت با باقلی مطابقت داشت دکتر براش سرم نوشت ورفتیم کلینیک کودکان و بهش سرم وصل کردن وتا ٤ ساعت زیر سرم بود پسرکم
بعد از تموم شدنش برگشتیم خونه وحال ناتان کمی بهتر شد اما به دستور دکترش هیچ چیز رو بهش اجبار نمیکنیم که بخوره واون هم هیچ چیز نمیخوره
الان جمعه ساعت١:٣٤ دقیقه هست وهنوز ناتان مریضه وخوب نشده خیلی براش نگرانم اما کاری از دستم بر نمیاد خیلی میترسم از اینکه شنبه دکترش بگه باید بستریش کنین
فردا هم تعطیله ونمیتونم ببرمش مطب دکترش چون فقط اونو قبول دارم وبهترین دکتر این شهره
این هم عکس پسرم وقتی زیر سرم بود واقعا بچه کوچیک زیر سرم طاقت نمیاره وآخر مجبور شدم برم روی تخت بشینم وبعد از یک ساعت سه ساعت باقی مونده رو روی پاهام بزارم ومدام تکونش بدم
من از دست مامان ژونم شاکیم
خواب معصومانه عشق کوچولوی من