ناتانناتان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره

مامی ناتان

قسمت چهارم خاطره

دردهاو خستگیهای طاقت فرسا ٦ فروردین کاملا تکونهای پسرم رو احساس میکنم این روزها دیگه نمیتونم توی خیابون یا فروشگاه ها قدم بزنم سریع فشارم میاد پایین وچشام دیگه جایی رو نمیبینه وهرکسی که بامنه باید جایی واسه نشستن وچیزی شیرین برای خوردنم  پیدا کنه بیچاره ها چه دوره خوبیه آدم عزیزتر میشه ١٧ فروردین رفتیم خرید کلی چیز میز واسه پسرمون خریدیم وای کیف کردم خیلی لذت بخشه همه چیز کوچولوست کلی اسباب بازی هم خریدیم عزیزم داراییهاش داره زیاد میشه ٢٨ فروردین واکسن کزاز زدم تخت وکمد رو هم سفارش  دادیم سفید با کشوها ی زرد تاجش هم سبزه آخه سقف وپارکتش به نوعی سبزه وکاغذ دیواریش سبز وطلایی  زیرپردش حریر سفیده وروش سبز ازا...
17 ارديبهشت 1392

قسمت سوم خاطره

فهمیدم جنسیت نی نی چیه امروز ١٧ اسفند ١٣٨٩ از ساعت ٨ صبح همراه شوهرم دم در مرکز سونوگرافی تایید شده دکترم هستم خلاصه نوبت من شد خانم دکتری که سونو انجام میداداونقدر بداخلاق بود که نمیشد باهاش حرف زد مردها رو هم که اصلا به داخل مرکز راه نمیداد انگار با خودش هم قهره نگاهش به مونیتور بود وبلند بلند میگفت :یکی دیگه تایپ میکرد خلاصه گفت جنسیت یه سکوتی فضا رو پر کرد بعد از چند ثانیه که مثل یه قرن بود ........گفت........ پسر وای که من خیلی خوشحالم عاشق این لحظه هستم باورم نمیشد گریم گرفته بود اما از دست دکتره نمیتونستم چیزی بگم بداخلاق همون چیزی که از ته دل ازخدا خواستم تا امروز هر چیزی که ازخدا خواستم بهم داده جواب رو...
16 ارديبهشت 1392

قسمت دوم خاطره

روزهای سخت باوحشت سقط... امروز دکتربرام سونو نوشت وگفت باید آمپول بزنی وشیاف و قرص استفاده کنی وباید استراحت مطلق داشته باشی.اگه بعداز این چهار تا آمپول دوباره خونریزی داشتی به احتمال زیاد بچه سقط میشه.خیلی ناراحتم اما استرس وضع رو بدتر میکنه توی راه برگشت رفتم دنبال همسرم داروها رو خریدیم ازهمون داروخونه یه کتاب درموردبارداری خریدیم به نام رافابس ورفتیم یکی ازآمپولها روزدم. حالا صبحها که بیدار میشم اول کتابم رو میخونم وسعی میکنم به سقط فکر نکنم بااینکه هشت روز از آزمایش بارداریم گذشته اما میل به هیچ غذایی ندارم ١٩ دی رفتم برای دوباره ویزیت شدن دکتر برام سونو انجام داد وقلب نی نی رو نشونم داد فدای قلبت عزیزم چون خیله کوچیکه قلبش رو م...
16 ارديبهشت 1392

قسمت اول خاطره

تصمیم گرفتم بچه دارشم اون هم پسر... خیلی دوست داشتم یه پسر بدنیا بیارم تصمیم گرفتم تمام تلاشم روبکنم تا درصد پسر شدنش بیشتر بشه تحقیقات زیادی کردم ازعلمی تا غیر علمی با دکترهای زیادی صحبت کردم نظرها مختلف بود .خلاصه ازسه ماه قبل تر رژیم خاصی رو شروع کردم چیزهای که پتاسیم داشت مثل خرما وموز روزیاد میخوردم جلوی آینه که میرفتم خودم رو شکل موز میدیدم  وکلسیم رو به طور کامل قطع کردم  قبل ازاینکه اقدام برای بارداری کنم سونو تخمک گذاری هم انجام دادم تا نی نی کوچولو پسری بشه. ٣ دی ماه سالگرد ازدواجمون بود همیشه دوست داشتم خبر بارداریم رو جای هدیه ازدواج به همسرم بدم اماهمون روز لکه بینیم شروع شد  چهارم دی که خوابیدم خواب دیدم ...
16 ارديبهشت 1392

شروع نوشتنم

از زمانی که ناتان رو بارداربودم شروع به نوشتن خاطراتش در دفتری   کردم و میخوام تجربه و خاطراتم رو دراینجا هم به اشتراک بزارم امیدوارم برای شما هم جالب باشه.منتظرم باشید ...
16 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامی ناتان می باشد