قسمت چهارم خاطره
دردهاو خستگیهای طاقت فرسا ٦ فروردین کاملا تکونهای پسرم رو احساس میکنم این روزها دیگه نمیتونم توی خیابون یا فروشگاه ها قدم بزنم سریع فشارم میاد پایین وچشام دیگه جایی رو نمیبینه وهرکسی که بامنه باید جایی واسه نشستن وچیزی شیرین برای خوردنم پیدا کنه بیچاره ها چه دوره خوبیه آدم عزیزتر میشه ١٧ فروردین رفتیم خرید کلی چیز میز واسه پسرمون خریدیم وای کیف کردم خیلی لذت بخشه همه چیز کوچولوست کلی اسباب بازی هم خریدیم عزیزم داراییهاش داره زیاد میشه ٢٨ فروردین واکسن کزاز زدم تخت وکمد رو هم سفارش دادیم سفید با کشوها ی زرد تاجش هم سبزه آخه سقف وپارکتش به نوعی سبزه وکاغذ دیواریش سبز وطلایی زیرپردش حریر سفیده وروش سبز ازا...
نویسنده :
بیتا
3:04