ناتانناتان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

مامی ناتان

قسمت یازدهم خاطره

عزیز دلم این روزها خیلی کارهای بانمکی انجام میدی مثلا وقتی میخوام آرایش کنم خودت رو به زحمت بالا میکشی ومیگی آخ آخ تامن اون وسیله ای که توی دستمه رو بهت بدم اونوقت میشینی وباهاش بازی میکنی ویه نگاه به من میندازی ولبخند پیروزمندانه ای میزنی  امروز عکست رو برای جشنواره لبخند شهرزاد فرستادم من قبل از بارداری این مجله رو میخوندم اما عکست چاپ نشد من هم دیگه نخریدمش البته ممکنه بعد از لج من چاپ شده باشه ...
23 ارديبهشت 1392

لحظات بد و لحظات خوب

 در هر زندگی لحظات خوب وبدهمراه هم وجود دارنداما مهم این است که....  در هر زندگی لحظات خوب وبدهمراه هم وجود دارنداما مهم این است که لحظات بد کوتاه باشند ولحظات خوب طولانی تر اگر دوست دارید لحظات بد در زندگیتان کوتاه باشد به این نکات توجه کنید 1-بدون اینکه از رفتار همسرتان برداشت اشتباه کنید.برداشت خود را با او درمیان بگذاریدتا از قصد ورفتارش آگاه شوید 2-به نکات مثبت همسر عزیزتان توجه کنید 3-این تجربه بد رابه بقیه رفتارهای او نسبت ندهید .کج اندیشی نکنید انچه در زندگی شما نشاط میبخشد تبادل عاطفی میان شماست یعنی هردو باید توانایی ابراز عواطف خود را داشته باشیدو آن را در عمل نشان دهید اما اگریکی از دو طرف عواطف خود...
22 ارديبهشت 1392

ما بودن

  عشق یک دلیل قوی برای محکم کردن یک زندگی زناشویی است اما کافی نیست باید عوامل ضعف وقوت آن رابشناسید شماهرکدام قبل از ازدواج برای خود زندگی میکردید امابعد از ازدواج من یا تو نیست هدف ما بودن است برای هم زنگی کردن است حامی هم بودن است ازدواج رابطه مالک ومملوک نیست ادامه دارد.....
22 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

پسرم از روزی که به دنیا آمدی وتو را به آغوشم دادن گویی که تمام زیباییهای دنیا را به دستان من سپردن آن نگاههای معصومت مانند یاس سفید بود ومانند پرنیان لطیف.شاید من باتو دوباره متولد شدم وتکانهای دست وپای کوچکت انگار یک بار دیگر بزرگی پروردگارم را به رخم میکشید که چه قادر است آن خالق توانای من بزرگ مرد کوچک من با سلامتیت به من آرامش وباگرمای وجودت به من خوشبختی ببخش مینویسم تا بماند برای تو ای تنها دلیل بودنم   ...
21 ارديبهشت 1392

عشق

عشق در رابطه زناشویی در سایه یک رابطه دو.... عشق در رابطه زناشویی در سایه یک رابطه دو طرفه شکل میگیرد.برای اینکه محبت بین شما دو نفر زیاد شود برای شروع این قوانین را رعایت کنید ١-نسبت به هم متعهد باشید ٢-نسبت به طرف مقابل وفادار باشید در غیاب اوخصلتهای خوب او را برای دیگران بیان کنید ٣-حساسیتهای همسرتان را بشناسید وآنها را تحریک نکنید ٤در عشق غرور وخودخواهی جایی ندارد هر چه برای خود میپسندی برای او نیز بپسند ٥ از عیب گویی او نزد دیگران بپرهیز ٦-وقت لزوم از او در برابر دیگران جانبداری کن ادامه دارد....
21 ارديبهشت 1392

قسمت هشتم خاطره

نمیدونم چرا پسرم بعد از شیر خوردن بالا میاره نمیدونم چرا پسرم بعد از شیر خوردن بالا میاره بردمش دکتر میگه طبیعیه ودر اکثر بچه ها هست البته مدتهای زیادی با این مشکل دست وپنجه نرم کردیم تا خود به خود خوب شود دکترش یه شربت داد وگفت برای بلند شدن قد مفیده ٣٠ مرداد برای اولین بار رفتیم خونه مامان بابایی ٩ شهریور عید فطر بود وما رفتیم خونه مامان مامانی واولین مسافرت نه چندان بلند پسرمه وپسرم اولین باره که دریا رو دیده ویعد از سه روز برگشتیم خونه خودمون ١٧ شهریور پسرم ٤٠ روزه شده بردمش مرکز بهداشت وزنش شده بود٤ کیلو٢٠٠ گرم قد٥٢ ودور سرش ٣٧ فداش شم پسرم آقاست وقتی حمومش میکنم گریه نمیکنه. یه جوشهایی هم روی صورتش زده باز هم شال وکلاه کردیم ور...
20 ارديبهشت 1392

قسمت ششم خاطره

هنوز بچه ام رو ندیدم دلواپسم دیشب که بهوش اومدم شوهرم گفت نگران نباش سالم وپسره آخه همیشه بهش میگفتم اولین حرفت همین باشه   .همون شب بچه رو نشونم ندادن خیلی ترسیدم از همه سوال کردم گفتن تحت مراقبت ویژه است. ٧ صبح شده پسرم رو هنوزندیدم . که یکدفعه در باز شد ویه خانم پرستار با یه شاهزاده فسقلی اومدن داخل وای خدای من این پسر با موهای طلایی مال منه چه قدر کوچولو ونازه پرستار هم شروع کرد به آموزشهاش وای ول کن توروبه خدااونقدر کتاب خوندم که خودم الان یه پا دکترم  بده بغلم پسرم رو تو بغلم گرفتم آرزویی که همه مادرا دارن به جرات میتونم بگم زیباترین لحظ توی زندگی یک زن وقتیکه یه فسقلی از گوشت وخونش رو بغل کنه . دیگ...
17 ارديبهشت 1392

قسمت پنجم خاطره

زایمان زود هنگام   جمعه ٧/٥/٩٠ طبق معمول" هروقت صدام درنمیاد توی اتاق پسرم هستم اون روز تصمیم گرفتم ساک بیمارستانش رو جمع کنم مامانم هم کنارم نشسته بود گفتم اینها رواگه حالم بدشد برام بیارن بیمارستان . کارهای این وروجک اصلا معلوم نیست داره من رومیکشه حالم بده شکمم زیر دلم وکمرم درد میکنه به اصرار بقیه دقیقا دو قاشق غذا خوردم که ای کاش نمیخوردم اما حالم داشت بدتر میشد انقباظهای شدیدی دارشم  دکتر گفته بود: زمان بگیرم به١٠ دقیقه رسیده   بااصرار مادرم راهی بیمارستان شدم سوار ماشین که شدم حالم بهتر بود این پسر ددریه شوهرم گفت اگه خوبی بریم بگردیم کلی خندیدیم آخه یه دفعه دیگه هم راهی بیمار...
17 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامی ناتان می باشد