ناتانناتان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

مامی ناتان

ناتان ومورچه ها

92/1/2امشب یه اتفاق بانمک افتاد من وبابایی هر کدوم شیفتی نهار وشام میخوریم ویکیمون از شما نگهداری میکنه اون اتفاق جالب وقت شام خوردن مامانی افتاد...    92/1/2امشب یه اتفاق بانمک افتاد من وبابایی هر کدوم شیفتی نهار وشام میخوریم ویکیمون از شما نگهداری میکنه اون اتفاق جالب وقت شام خوردن مامانی افتاد وقتی داشتم شام میخوردم تو  هم روی اپن نشسته بودی یه تیکه از نون تست بهت دادم وگذاشتمت زمین تا بابایی به وظیفه اش عمل کنه وازشما تا آخر شام من نگهداری کنه وقتی بابایی روی مبل نشسته بود شما هم توی بغلش مشغول خوردن نونت بودی در یک چشم بر هم زدن نونت رو تموم کردی وبه طرف من اومدی اما من محو تماشای سریال مورد علاقم بودم تو...
2 خرداد 1392

دلنوشته

پسرم هستی من  ارامش من به خود میبالم که تو را دارم با تو متحول شدم وایمانم بیشتر شد . ایمان به پروردگاری که در تنهایهایم تنهایم نگذاشت ودر سختی دستان دراز شده من را به سویش گرفت . فرشته پاک و آسمانیم وجودت روزنه ای شد برای من تا غمهایم را از یاد ببرم . همیشه بخند نازنینم وقتی میخندی میشکفم ووقتی گریه میکنی  پژمرده میشوم ومیمیرم.   ...
2 خرداد 1392

قسمت شانزدهم خاطره

گلک من چند روزی هست که مامان دنبال تدارکات جشن تولدت هستم .باهم رفتیم واسه شام تولد خرید کردیم ویه کیک به شکل دزد دریایی بانمک سفارش دادیم دو تایی ... گلک من چند روزی هست که مامان دنبال تدارکات جشن تولدت هستم .باهم رفتیم واسه شام تولد خرید کردیم ویه کیک به شکل دزد دریایی بانمک سفارش دادیم دوتایی ذوق زده ایم وخوشحالیم  12 نفر هم مهمون داریم نکته غم انگیزش همینه که ما اینجا دیگه کسی رو نداریم اما اگه فقط من وتو   هم باشیم باز هم تولد میگیریم عشقم ٧/٥/٩٠  گل یکساله من امیدوارم گل هزار ساله من بشی امروز اولین جشن تولدته وهمه مهونهامون اومدن وبا اینکه یه جشن کوچیک بود اما بهمون کلی خوش گذشت روز بعد از تولدت دو...
2 خرداد 1392

پاسخ به نیاز کودکمان

گاهی پیش آمده که احساس کنید تقاضاهای کودکتان بیش از توان وحوصله شماست.کودک هر چه بزرگ تر میشود تقاضاهایش نیز بیشتر میشود.برای هماهنگی با این تقاضاها مسئولیت شما نیز بیشتر میشود وشما باید هنرمندانه به این نیازها پاسخ دهید .گاهی فکر میکنید تقاضاهای او متناسب باسنش نیست بنابراین از آن طفره میروید مثلا کودکتان به سن راه رفتن رسیده وراه میرود اما این به ..  گاهی پیش آمده که احساس کنید تقاضاهای کودکتان بیش از توان وحوصله شماست.کودک هر چه بزرگ تر میشود تقاضاهایش نیز بیشتر میشود.برای هماهنگی با این تقاضاها مسئولیت شما نیز بیشتر میشود وشما باید هنرمندانه به این نیازها پاسخ دهید .گاهی فکر میکنید تقاضاهای او متناسب باسنش نیست بنابراین از آن طف...
30 ارديبهشت 1392

قسمت هفتم خاطره

مشکلات جدید با پسرم ٩ مردادپسرم زرد شده خیلی نگرانم تمام شب بالای سرش بیدار بودم خیلی ترسیدم آخه اصلا شیر نخورده روز بعدش رفتیم مطب دکتری که توی بیمارستان ویزیتش کرد براش آزمایش خون نوشت وای خدای من چشمتون هیچ وقت همچین چیزی رو نبینه به پاشنه پای بچه ام تیغ میکشیدن وبعد فشارش میدادن دوباره همون کار رو تکرار میکردن قلبم درد گرفت بچه کوچولوی من از ته دل گریه میکرد وقتی منتظر جواب بودم به چشمهای معصومش نگاه کردم وبغضم ترکید وزدم زیر گریه دلم برای چشمهای معصومش سوخت.جواب حاضر شد ومسئولین آزمایشگاه برای دکتر خوندن گفته به بستری شدن نیازی نیست باید دکترش رو عوض کنم. این وسواسی هست که اغلب مادرا دارن . شب دوباره بیداریم حدود ساعت ٣ بود که...
27 ارديبهشت 1392

خانومها بخوانند

مردها چند خصلت دارند که اگر زنها بدانندورعایت کنندمیتوانند دلش را بدست بیاورندوآرامش رابه زندگی خود هدیه کنند رمز اول....  مردها چند خصلت دارند که اگر زنها بدانندورعایت کنند میتوانند دلش را بدست بیاورندوآرامش رابه زندگی خود هدیه کنند رمز اول-مردها همیشه دوست دارند تشویق شوند این کار آنچنان قدرتی به آنها میدهدکه حاضرند برای تایید آن قویتر عمل کنندو در آن راه بیشتر میکوشند رمز دوم-تعریف وتحسین او.مردهادر برابر تعریف وتحسین از طرف همسرشان احساس قدرت روحی خاصی میکنند واگر نقصی دارند سعی میکنند آن راجبران کنند رمز سوم-تائید واحترام به اوخصوصا در برابر دیگران.این کار اعتبار خاصی به او میبخشدودر سایه این حالت روحی اوتوانایی بیشتر د...
27 ارديبهشت 1392

قسمت پانزدهم خاطره

پسرم هیچ وقت نخزید و یکدفعه شروع به چهار دست وپا رفتن کرد اولین کلمه ای که گفت ماما بودگفتم "باتت شیاشت داسته باتم تا مامی ژونی بیشتل دوتم داسته باته واز گلیه هام خسته نته" ببینین پسرم عجب سیاستی داره مثل باباشه ١٤/٨/٩١ ناتان وقتی پیش مادر جونیش بود ومن نبودم شروع به راه رفتن کرد وقتی برگشتم انگار میخواست هنرش رو بهم نشون بده بدون اینکه دستش رو بگیره  به جایی روی زانوهای لرزونش بلند شد وچند قدمی راه رفت مامی فدای زانوهات بشم یه روزی یک مرد قوی میشی "مامی ژون مرت بادد لوی پای خوتش واته"      ...
27 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامی ناتان می باشد